باران می آید
از آسمان چشم
و قطره های غم
گونه را خیس می کند
و اشک رودی می شود
سرازیر به دریای عشق
و من منتظر
تا دستم را بگیرد
و در کشتی سوار شوم
و .............
نگاهم به ساحل ظهور
دوخته شده
و اوست که سوار بر اسب می آید
اسبی که در عاشورا
اشک ریخت
اکنون نیز گریان است
اما این بار گریه شوق است
شوق قیام قیامت
و..........